بیزارم از این که این جا بشود حرفهایی برای دیگران .... این که اصلا احساس نکنم میشود خانه ام باشد ، خانه ایی که در آن من خودمم نه ئهیچ کس دیگر . یک خوده مستقل از وابستگی ها ، اما مگر میشود انسان بدون وابستگی هایش مستقل باشد ؟! این همه وقت صرف کردم که متفاوت باشم یا دست کم ادای متفاوت بودن را در بیاورم ، یک جاهایی دلم خواسته در بحثی ، کاری ، دخالت کنم ، اما چون خواسته ام ادای متفاوت بودن را دربیاورم قاطی نشده ام ، آخ که چقدر دلم میخواهد .... هیچ چیزی دلم نمیخواهد !! نه جدا من اصلا حوصله ی قاه قاه با دوستان و غیره را ندارم !!آنقدر خودم را کشیدم کنار که شده بخشی از وجودم ، که دیگر بعضی کارها حوصله ام را سر میبرد که اگر قاطی هم میشوم اجباری است ، از روی بیکار بودن است ، یا قاطی نمیشوم .اصلا میدانی من معتقدم وقتی یک مدت ادا در می آوری ،بعد از یک مدت آن ادا میشود خودت !!خودت میشوی آن ادا !!به همین سادگی !!... که دیگر نه حوصله ی جمع دوستی را دارم ، نه تجدید دیدار ، اگر هم بروم فقط برای این است که به خودم بگویم باید یک تنوعی باشد ، چه میدانم همه میگویند اگر به سن من بودند کیف میکردند با دوستهایشان بودند !! اما پس چرا برای من آن لذتی که میگویند یا شاید لذتی که من سراغش را میگیرم ندارد ؟!! چرا همه اش بر اساس وظیفه است ؟؟! بگذریم. 

وقتی سرگردانی ، وقتای یک وظیفه ایی داری و باید انجاکش دهی و نمیدهی عقت میگرید از این وقت تلف کردنها ......مربی کلاس یوگایم دیروز میگفت ، تمام تنت انقباض داره ، خوب توی دلم گفتم مثل ذهنم ، من همیشه منقبضم ، میدانم دلیل گردن دردم، بی توجهی به درسم است !از خودم ناراحتم .

نظرات 1 + ارسال نظر
بابای آرتاخان پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:23 ب.ظ http://artakhan.blogfa.com

تقریبا همینطورم . گاهی احساس می کنم چیزی در دنیا نیست که خوشحال و سرگرمم کنه . گاه در مقدمه ی یک مهمونی بسیار هیجان زده و خوشحالم اما وقتی به مهمونی می رم و در جمع قرار می گیرم خیلی زود حوصله م سر می ره و حوصلهی یروابط روتین با دیگران رو ندارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد