طعمی مثل من !!

تو زندگی لحظاتی هست که به خودت قول میدهی کاری را انجام ندهی اما میدهی !!!  

 

بی وفایی همیشه به معنای خیانت نیست گاهی وقتها دوست نداشتن کسی است اما کنارش بودن است !!! نمیدانم شاید اسمش عادت است یا شاید هم نمیخواهی باور کنی  که حست عوض شده یا شاید هم نمیتوانی تنهایش بگذاری !  

 

یک شبهایی هست در زندگی که باید هرجور شده تحمل کنی ! یعنی چاره ی دیگری نداری ! مثلا تحمل نکنی میخواهی چی کار کنی ! اون وقتهاست که بالشت را چنگ میزنی و....... اما هیچ حسی نداری جز نفرت! 

 

یک وقتهایی هست تو زندگی که اگر بخواهی دوباره عاشق شوی باید از اول به دنیا بیایی! 

 

یک وقتهایی هست در زندگی که دلت هرزه میشود !! هیچ کس را نمیخواهی اما میخواهی با همه باشی !!  

یک وقتهایی هست در زندگی که روحت پاک نیست ! اما معصومی ! 

 

یک وقتهایی هست که دلت میخواهد سرت را بگذاری روی شانه ی خدا و از دست خودت اشک بریزی ! همان شانه هایی که برای هر کس یک شکل خاصی است !! و برای من همان عشقی است که آرزویش را داشتم !! شخصی که وجود نداشت و ندارد ! 

  

بی وفا میشوم در لحظه !! دلم میخواهد خیانت کنم !! عشق ممنوعه !! میوه ی ممنوعه !! از تکرار بیزارم!! اما خیانت پست ترین کار در ذهن من است !!!پست میشوم در انتهای ذهنم !! و در ذهنم بارها خیانت میکنم !!اما در حقیقت زندگی معصوم زندگیم را میکنم!! 

  

بی قراری سر به فلک میکشد و من دلم میخواهد وول بخورد در رگهایم ! حس زندگی را میگویم ! 

 

دوست دارم با کوله پشتی و لپ تاپ و یک کتاب و دوربین عکاسی  ! بروم شمال !! همان جایی که از آن متنفرم !! دلم میخواهد تنفر را نادیده بگیرم !! میخواهم دوباره شروع شوم ! میخواهم حتی باران را دوست داشته باشم !!  

میخواهم شروع کنم به دوست داشتن سفر گروهی !! با اینکه همیشه از آن گریزان و بیزار بودم !! میخواهم بخندم با دیگران !! خودم باشم ! 

دوست دارم بروم خوابگاههای که طی کنفرانس میدهند !! هر کس از یک جا ! این را دوست دارم ! عجیب دوست دارم ! اما اینبار موبایلم را خاموش میکنم !! 

دوست دارم برم پزشکی بخوانم یا شاید کارگردانی !! یا فیلم نامه نویسی !! یا همین برنامه نویسی که میخوانم !! 

دستهایت ! دوست دارم ببخشم !! ببخشم خودم را !! اینبار از ته دل !! که فراموش کنم که پرواز کنم به سوی آزادی ذهن ! جایی که خدا هست و خدا هست !! نه خدایی که نمیشناسم ! 

   

دوست دارم بریزم بیرون !! نترسم !که ایمان داشته باشم به بخشیده شدن ! بخشیدن گناهان کرده و ناکرده !  

دوست دارم دست همه ی آنهایی که میخواهند انسان باشند را بگیرم و بگویم به من نگاه کن ! که نیاز دارم به این نگاه !! که هرچه کشیدم از نیازم به نگاه بود !!بگویم دوستت دارم و باور کند این جمله را ! که همه ی دوست داشتن ها نباید با وصال همراه باشد ! 

  

که چقدر دوست دارم چکمه ی بلند بپوشم و به باغ بروم و گل بکارم و نوازششان کنم !! 

خالی شوم از دعا !! از تکرار !! و وسوسه !!  

که از وظیفه خارج شوم و به عشق برسم !! دلم میخواهد !! 

او را نوازش کنم و بگویم دوستم داشته باش فارغ از دوست داشتن من !!! 

او را ببویم و بگویم با من باش اما بگذار رها باشم!!! 

 

خاص نوشت : سخت است وصف طعم سیب ، بوی نارنج ، تنها میتوانی به کسی بگویی که بداند !!!درک کردن نیز به همین معناست !! 

 

گاهی وقتها

سلام 

 

همیشه اینگونه نیست ، همیشه نمیشود نزدیکترین شخص زندگیت بهترین دوستت هم باشد ، گاهی وقتها به خودت می ایی و میبینی نه نمیشود ، نمیشود که با او از احساسات درونیت ، از رویاهای عمیقت صحبت کنی ، که احساس میکنی نمیداند یا نمیشنود یا هزاریای دیگر !!!  

گاهی وقتها دلت را میزنی به دریا و از درونت میگویی ،از خواسته های پنهان،از شیطنت ، از اینکه دوست داری روی چمن های دانشگاه غلت بخوری ! از اینکه هنوزم دلت میخواهد غوغا کنی! اینکه هنوز دلت میخواهد بروی آفریقا !! که مهم باشی !که هنوز دوست داری بدوی دنبال کسی در میان گلهای آفتابگردان !غلط بخوری روی تخت ! و از آن بخش های  پنهان که باید شرایطش مهیا باشد که بشود از ذهنت بیرون بیاید !که خودت هم نمیدانی مگر در شرایط خاص! اما میبینی نمیداند ! در میرود از زیر شنیدن !! انگار مجبورش کرده ایی ! دردت میگیرد !یا شاید بی خیال میشوی و میروی هر بخشش را بایکی قسمت میکنی غیر از او ! همه اش با هم نه ، بخش بخش !  

  

اما باز میبینی دوستش داری و انگار حتی بی آنکه بفهمد چه میگویی و تو رانشناسد و تو هرکسی باشی غیر از تصور او !! اما باز دوستش داری!!  

 

و دوست داری دستش را بگیری وببری یک جایی که دوستش دارد و سعی کنی!!سعی کنی که بداند که ببیند که بفهمد !! 

نوع بشر

تابوهای فرهنگی همیشه در جامعه ی ما غلیان کردند .... همیشه نوع بشر درگیر این تابوها بوده ... جوامعی این تابوها را شکستند و جوامعی نه ..... گاهی شکستن تابوها به نفع است و گاهی نه .... اینکه تشخیص دهیم چه فرهنگها و عقایدی باید تغییر کند و کدام ها باید بماند هنری بس بزرگ است که میتواند اکتسابی باشد و ناشی از آموزش ( نمیگویم کاملا اکتسابی چون چه بخواهیم و چه نخواهیم ساختار ژنتیکی ما در قابلیت تغییر پذیریمان تاثیر دارد ، اما جهش ممکن است پیش بیاید !)  

مثلا مباحث مربوط به حقوق انسانها ، حقوق زنان ، ازدواج ، روابط جنسی ، نوع تفریحات ، حتی نوع غذاها ، نوع پوشش ، پذیرش عقاید ،از مسائلی هستند پر از تابوهای فرهنگی ، پر از مسائل حل نشده و پر از انکار ، انگار همه میخواهیم فکر کنیم که هیچ اتفاقی نمی افتد و وقتی هم اتفاقی هم پیش می آید دلمان میخواهد باور کنیم چیزی نشده ! این خصیصه حتی در فیلمهای تولید داخلی به چشم میخورد ! همه میخواهند سقط جنین کنند اما نمیکنند ! و بیننده نمیداند اگر سقط میشد چه میشد !! لابد برای قسمتهای آنگونه فیلم نامه نویس آموزش داده نمیشود !! همه میدانیم زندگی پارتنری در جامعه وئجود دارد اما همه انکارش میکنیم ! همه میدانیم وقتی یک دختر و پسر برای مدتی طولانی با هم رابطه دارند ، س.ک.س هم با احتمال بسیار زیادی پیش می آید اما همه زیرش میزنیم !! میدانیم اما نمیدانیم !! مثل همین قضیه ی دین و مذهب میدانیم مذهب و دین یک جاهایی میلنگد اما سرمان را زیر برف میکنیم و میگوییم نه بابا این اون نیست !!! پس چیه ؟!کاش جواب این و بدیم !!هیچ وقت اصولی فکر کردیم ؟؟ برای اصولی فکر کردن هم باید گاهی همه چیزو زیر سوال ببریم !!!به همه ی جوانب فکر کنیم یعنی شرایط مختلف را در نظر بگیریم و حرفهای دیگران هم بشنویم و آگاهانه فکر کنیم و نظر بدیم و تصمیم بگیریم !  

اینها را گفتم که بگم نه شما قدیسی نه من ، هم تو اشتباه میکنی هم من ، هم همه ی اطرافمون ، همه چیز تغییر میکنه بیا این و بپذیریم ... همین تا بعد

یادداشت اول

به نام خدا 

 

دورد 

 

یادم هست همیشه در اکثر کتابهایی که درباب چگونه زندگی کردن و چگونه موفق شدن خوانده ام یک جمله خودنمایی میکرد : شروع هر کاری از سخت ترین مراحلش هست  

 

شروع وبلاگ و نوشتن هم همینطور 

  

سلام