زندگی که من دوست دارم

سلام


میدانی گاهی وقتها دوست دارم دست همدیگر را بگیریم و برویم یک جای خوش آب و هوا ، ملایم ، ساده ، پر از زندگی ، بدون رقابت ، نه روستا نه روی کوه ها یا جنگل ، نه اصلا ، دلم میخواهد یک شهر باشد اتفاقا شلوغ اما آرام !! صدا را نمیگویم ، انسان ها را میگویم ، دوست دارم شاد باشند ، دغدغه های عاشقانه داشته باشند و شیفته ی کارشان باشند ، شیفته ی آدمهای اطرافشان ، دور باشند از تنفرهایشان ، شهری که کسی به خاطر شخص دیگر زندگی نکند ، خودش باشد و دنیایش و استعدادهایش و همراه زندگیش!! با یک خانه ی روبه ساحل اقیانوس !!و آدمهای بی رقیب !!ساده ...


گفته بودم چرا دوست دارم بروم آفریقا ؟! گفته بودم راستی ؟! وقت داشتی که به حرفم گوش دهی ؟!به رویاهایم ؟!اما من یک رویا دارم در گوشه ی آخر ذهنم !!بروم و بشوم یک توسعه دهنده ی تکنولوژی و فعال حقوق انسانی ، شاید هم یک پزشک ،شاید هم یک استاد دانشگاه که پروفسوریش را در هیچ جا جار نمیزند !! هر چند وقت یکبار هم بیایم و در دنیاهای دیگر انقلاب کنم !!و این انقلاب را میفهمی ؟!! میدانی که تن صدایم میتواند انقلاب کند اگر دانا باشد ؟!!!دانا نیست اما .....لمسش که میکنی بچه میشود و یادش میرود اصول طراحی کامپایلر را !!!!! یادش میرود جاوا را !!! یادش میرود شبکه ها را !!!امروز گفتم من شبکه را خیلی دوست دارم !!دروغ گفتم !!

ترغیب شدم به این حرف !!!  بی ربطی و واگرایی حرفهای بالا را میفهمی ؟!!

میدانی که من آدم لحظه ایی هستم !! چند روز یش به اجبار یکی از درسهایم را با برق قدرتی ها گرفتم !! میدانی که همه اشان جنس مرد دارند !!میشناسی مرا ؟!! اصلا سعی نمیکنم دختر جدی باشم !! میگویم، میخندم ، و دوست میدارم !تو که هستی به خودم و دیگران مطمئن میشوم !!!!


همه ی پزشکها مثل تو فکر میکنند ناجی بشریت هستند !! فکر میکنند مهم ترین کار دنیا را انجام میدهند !! و خودشان با بقیه فرق دارند !!!نکن این کا را !!


صفر و یک شده مغزم !!!!

شب را با تو دوست دارم

میدانی گاهی وقتها هست که بعضی افراد میشوند شور زندگیت !! میخواهی بگویی نیستند اما هستند !!


گاهی وقتها با تو بحث میکنم، با دلخوری و رویی که برگردانده شده میگویم برو از همین جاده ی روبرو !! فقط لبخند میزنی و آخرش میگویی بوی ادکلن دلخواه منو چرا میدی !! و من لبم را میگزم که خنده ام  نمایان نشود که نفهمی همه ی حرفهایم، دلخوری از نوع زنانه بوده !! که یعنی عاشقتم و بدون تو هم نمیخواهم زندگی کنم اما دلخورم !


احساس میکنم زندگیم خیلی خالی شده و غیر جدی !! هیچ کار مهمی نمیکنم !! و این حسی که این را برایم تداعی میکند باعث عذاب وجدانم میشود و اضطراب !



دوستم باش

خوب هر کس یک جوری است دیگر..... تا حالا احساس گناه کرده ایی از اینکه شبیه دیگران نبودی؟!!! البته ربطی به حرفهایم ندارد ... بگذریم 

 

اینکه بخواهم دوستم باشی نه اینکه مثل واژه ی معمولی و جلو دستی دوست ،نه به شکل این دوستی هایی که وقتی اسمشان می اید گوشه ی لبت شکل پوزخند میگیرد ، نه مثل این ثانیه های گذرا و توخالی دوستی های بی دوست !! نه مثل اینها ، بلکه مثل خوده دوستی ، راستی این دوستی چقدر واژه ی متضادی است در این زمانه !! مولانا خدا را دوست میداند ، من آن جور دوستی را میگویم !! نمیخواهد خدا باشی یک دوستی انسانی .... اصلا خوده دوست .... خودش....  

 

خسته شدم از اولین از بهترین ، همه جا پر شده از اولین از بهترین ، چقدر زیباست وقتی یک آدم معمولی خیلی موفق باشی ، نه ؟؟!! 

 

راستی داشتم میگفتم !! 

 

دوستم که باشی نیاز نیست یکریز برایت هجی کنم حرفهایم را تا بدانی منظورم چیست !!آخرش هم چیزی غیر از منظور من را بفهمی !! 

  

بگذریم  

بوسه

وقتی میبوسم یعنی دوستت دارم !! وقتی فقط ادای بوس را در می آورم مثلا هوا را میبوسم !! یعنی حوصله ندارم و میخواهم رفع وظیفه باشد!!! 

 

آخ چقدر هوای اسکارلت بودن را دارم !!  و آن بخش آغازین فیلم !!!و آن دلبری های رها !!  

 

من همیشه عشق را در تماس های جسمانی بیشتر حس میکنم ! در نوازش ، بوسه ،آغوش  

 

 من باور دارم انسانها در رابطه ی فیزیکیشان دروغ ندارند ... خودشانند ، حتی اگر دروغ باشند ..... 

 

 

یک حس تازه

به نام خدا  

 

حس دوباره عاشق شدن حس نابی است ، مخوصا اگر عاشق همان کسی بشوی که با او رابطه داری ، همان کسی که چند وقت پیش هم عاشقش بودی ، خوب عشق نه به سبک افلاطونی ، به سبک ساده ی زندگی ، آنقدر که ته قلبت شاد باشی ،آنقدر که احساس کنی کسی هست که برایش مهم باشی و برایت مهم باشد ،همین که وقتی لمست میکند چشمهایت را ببندی و با ضربان تند قلبت آرام شوی !!! همینکه دوباره تماس با دستهایش را دوست داشته باشی ، حتی اگر طبق عادت همیشگی اش چند لحظه ی کوتاه باشد !! همینکه برای درس خواندنت حامیت باشد و هی به تو گوشزد کند به خودت بیا ، و هزار بار فلسفه های تو را شنیده باشد ، خسته باشد از توجیهاتت اما باز هم کنارت باشد ، همین که به عشق تو همان ادکلنی را میزند که دوست داری ،و تو باز هم دوست داشته باشی که گوشه ی یقه ی لباسش را بگیری و بو کنی و تائید کنی که خوشبو است !!همینکه برایت بنویسد که ناراحت است که فشار زیادی بر او وارد شده ، و تو دلت بلرزد و به خودت بگویی نباید اذیتش کنم که باید حمایتش کنم !همین که اینبار لج نکنی که بگویی اصلا یعنی چی !! یعنی باز عاشقش شده ایی !! به همین سادگی !! 

  

یادم هست آن اوایل ، هر جا که میرفتم و هرچه که میخوردم دلم میخواست سهم او را کنار بگذارم و همین کار هم میکردم !! برایش تمشک چیده بودم !خوب یادم هست ! توی آن لیوان استیل در دار برایش نگه داشته بودم!! عجب لذتی داشت !! شاید الان اونطوری نباشم اما چیزهای جدیدی هست ! مثل خبر یک یادگیری ، یک امتیاز خوب تو یک درس ، یک خودشناسی بیشتر ، که بتونم بهش خبر بدم !! 

 

خوب بگذار مردهای بقیه دلشان بخواهد زنشان خانه دارباشد و همسری کند و مادری ! من دلم نمیخواهد که مردم اینگونه باشد!! خوب وقتی نیست باید خوشحال باشم نه اینکه بگویم خوش به حال فلانی اصلا دوستش ، پارتنرش ، شوهرش یا هر چیزی ، برایش فقط خودش مهم هست !! کدام خودش !!! مردی که فقط زن را میخواهد برای اینکه همسر باشد و مادر یعنی او را برای خودش میخواهد !! من که اینطور فکر نمیکنم و خوشحالم که او هم اینگونه فکر نمیکند !! خوشحالم که زن را برای فقط زن نمیخواهد !!! خوشحالم که میداند من هم حق دارم نیاز داشته باشم ، بخواهم ، و حتی وقتی خودم کم کاری میکنم عجیب میخواهد بیدارم کند !!!! 

 

دوستش دارم و به این فکر نمیکنم که بعدش چه میشود !!