چرا هیچ کس نیست؟؟؟؟؟

تضاد

 

وقتی تو کشوری میایی دنیا که تموم جونت میشه تضاد چی کار میشه کرد ؟؟؟وقتی بین داشتن و نداشتن ، بین قبول یا عدم قبول ، بین باور یا عدم باور یک دنیا مسائل میمونی باید چی کار کنی 

؟؟ 

من یک جوان ایرانی که به مرزها معتقد نیست، درگیر ام در تضادها  

تضادهای دینی ، عقیده ایی ، زندگی روزمره ، رابطه ، گفتار ، رفتار و....... 

مرزها را باور ندارم و خوشحالم از این که مدتهاست برخی کشورها مرزها را یک مقدار پاک کرده اند ....این مرزها منظورم مرزهای کشوری است ، معتقدم مرزها برای تقسیم مدیریت است نه بربای تعیین نژاد ، نه برای تبعیض، نه برای محدودیت در دیدن دنیا . 

این تضاد کاری کرده که من نمیداند در مورد ازدواجم ، تحصیلم، تفریحم ، قضاوتهایم چگونه تصمیم بگیرم .. 

میدانی گاهی وقتها احساس میکنم به شدت منطق گرا هستم .

یک حس

امروز به کلاسم دیر رسیدم و چون میدانستم استادم به این مسئله حساس است و من جلسه ی پیش هم دیر رسیده بودم ، سر کلاس نرفتم . یک مقدار خیابان ها راگشتم و بعد هم خانه ..... 

 

قشنگ ترین حسی که اطرافیانت میتوانند به تو داشته باشند عشق نیست ، اعتماد و اطمینان است . 

 

مدتهاست احساس میکنم اطرافیانم این حس را به من ندارند !شاید هم اشتباه فکر میکنم !اشتباه نکنید منظور من همان اعتماد کلیشه ایی جامعه ی ما به دختران نیست !! بحث اعتماد دیگری است ! 

   

فعلا نیمه ی روز است و من احساس میکنم عاشق هیچ چیز نیستم !!

عشق های عجیب من !!!

دلم میخواهد ، خیلی دلم میخواهد !! یک نانوربات هوشمند باشم که کارم در مغز تحلیل اطلاعات ارسالی و فرستادن آنها به پایگاه باشد !!!!!!!!دلم میخواهد آنجا کارهای مغز را بررسی کنم و دیده هایم را برای یک جایی بفرستم !!!!! عجیب دلم میخواهد یک نانوربات ساکن مغز باشم !!!!!

باید رفت

کلا آدم فی البداهه ایی هستم !!! میتوانم همان لحظه یک مبحثی را بخوانم و برایت توضیح دهم و هزار جور راه فهماندنش را پیدا کنم !! کلا فی البداهه هم شروع میکنم به نوشتن به کنفرانس دادن ، من تمرین نمیکنم ، هر کسی خاصیتی دارد و این یکی از خاصیتهای من است !! اما این گاهی وقتها کارم را سخت میکند اینکه گاهی نیاز هست بنشینم و فکر کنم که چه بگویم که چه کار کنم اما خوب سخت است ، سخت است که پیش بینی کنی چه میگوید ،چه میخواهد ، سخت است که پیش بینی کنی.... 

 

من شیفته ی آدمهایی هستم که سخت عاشقانه تلاش میکنند  ، و هیچ چیز نمیتواند مانعشان شود ... 

از آدمهایی که زود میبرند ، زود کنار میکشند ، هیچ خوشم نمی آید ... 

 

کاش فرق بین خودت باش و مناسب موقعیت رفتار کن را میفهمیدیم !! که انسان نباید همه جا تمام خودش را نشان دهد .... 

تولدت بود و بدون خداحافظی رفتی !! تماس نمیگیرم ، که من متنفرم از کسی که چون نظر مخالف خودش را میشنود ، قدرت دفاع از موضع خودش را ندارد و میگذارد و میرود !! شاید هم اینگونه خوب است و آدم باید بگذارد و برود !! 

 

من اصلا قاطع نیستم ! ! من به یک چیز خیلی نیاز دارم!! قدرت تصمیم گیری ! 

 

از این که مشاور باشم بدم نمی آید اما از این که کسی صدایم بزند که چون تو میتوانی بیا برو فلانی را راهنمایی کن و تو هم بروی و هی فلانی طوری رفتار کند که مگه تو حالیته !! که مگه تو درک میکنی !! کاش آنقدر اهل مراعات کردن نبودم !نه ؟! البته من این سکوت صبورانه ی خودم را دوست دارم !! 

   

من چرا آدمها را آنقدر ساده میبخشم ؟! گاهی وقتها روی موضعت بایست ! همیشه نباید بخشید این را یادت باشد ، گاهی انسانها با بخشیده شدن بدتر میشوند .... 

  

اگر میشد میرفتم !! میرفتم و یک چیزی میشد !! تا حالا شده ببینی از هیچ چیز کامل خوشت نمی آید ؟! چه کار میکنی آن وقت ؟؟؟ 

 

در کل باید بروم این ایستادن یک مرگ تدریجی است ......